
احسان: من که تو رو از نزدیک نمىشناسم، فقط آثار سینمایى تو رو دنبال کردم.
حامد: تو فکر مىکنى آثار من از خود من جدا هستن؟
احسان: به حدى در بین تو و امثالت تناقضگویى دیدم که مىتونم چنین ادعایى رو هم مطرح کنم. آدمهایى رو مىشناسم که بین حقیقت خودشون و حرفهاى داخل مصاحبهشون زمین تا آسمون فاصله وجود داره.
حامد: مىتونم ازت خواهش کنم برى سر اصل مطلب؟
احسان: اصل مطلب رو ازت پرسیدم ولى جوابى به من ندادى.
حامد: جواب دادم! گفتم که عالم من و دلیل دیوانگىهاى منو مىتونى تا حدی در جریان همین مصاحبه ببینى.
احسان: قبول دارى که آدم بىقرارى هستى؟
حامد: بله.
احسان: دلیل بىقرارىهاى تو چیه؟
حامد: آهان! اینجاست که به همون مسأله تناقض مىرسیم. من آدم باهوشى هستم. خیلى از ما بلد نیستیم صاحب اثر رو از اثر متمایز کنیم. بلد نیستیم خاستگاه اجتماعى، تربیتى و ژنتیکى یک هنرمند رو پیدا کنیم تا توسط تلفیق اون با خود اثر، به یک آنالیز درست و حسابى برسیم. تا حالا بهرام بیضایى رو از نزدیک دیدى؟
احسان: آره.
حامد: آقاى کیمیایى رو چطور؟
احسان: آره.
حامد: آقاى تقوایى رو چى؟
احسان: نه.
حامد: آقاى مهرجویى؟
احسان: آره.
حامد: بهمن فرمانآرا؟
احسان: نه.
حامد: عباس کیارستمى؟
احسان: نه.
حامد: بهمن قبادى؟
احسان: نه.
حامد: خسرو سینایى رو چى؟
احسان: آره.
حامد: هیچکدوم از این اسامى رو به عنوان آرتیست قبول دارى؟
احسان: صددرصد. همهشون عالى هستن.
حامد: جزو بهترینهاى سینما به حساب میان، اینطور نیست؟
احسان: قطعاً همینطوره.
.jpg)
حامد: من به کرات در رفتار این افراد با تناقض مواجه شدم ولى این تناقضها چیزى از محبوبیت یا هنرمندی اونها کم نمىکنه. دلیلش هم اینه که تکتک این آدمها، انسان هستن و یک انسان، از مشخصات انسانى برخورداره و فقط با مشخصات انسانی دست به عملیات زیبا شناسانه میزنه. خیلى وقتها گلولهاى به پاى شخصى برخورد مىکنه ولى اون شخص مجبوره که با همون پاى زخمى از نقطه الف تا ب رو فرار کنه و این کارو انجام مىده. مىدونى چرا؟چون شرایط اونو وادار میکنه با مشخصات ضعیف انسانی دست به عملیات ورای انسانی بزنه. فکر مىکنى شجاعت بچههاى جبهه و جنگ رو مىشه باور کرد؟ نه! نمىشه باور کرد ولى حقیقت داره. اونها هم مشخصات انسانى داشتن. یک هنرمند هم با مشخصات انسانى زندگى مىکنه ولى مىجنگه! با مشخصات انسانى زندگى مىکنه ولى کار فرهنگى انجام مىده. با مشخصات انسانى زندگى مىکنه ولى باید نون شب زن و بچه خودشو تأمین کنه. پس باید بپذیریم که گاهى اوقات، خواسته یا ناخواسته با تناقض مواجه مىشیم و انسان با مشخصات انسانى دست به اعمالورای انسانى مىزنه. من یک استار نابغه سینما هستم ولى پر از تناقض! یک بازیگر آرتیستم ولى مملو از کاستى!
احسان: من بازم به جواب سوالم نرسیدم و هنوز هم دلیل بىقرارىهاى تو رو نمىدونم.
حامد: بىقرارى یعنى همین. یعنى همین که تو خیال مىکنى من فقط خیس شدم در حالى که غرق یک اقیانوسم! بىقرارى فقط ذرهاى از ماجراى منه.
احسان: ولى من دارم به عنوان یک مخاطب سینما از تو سؤال مىکنم و تو به جاى جواب دادن به سؤال من، در مورد مسائل دیگهاى صحبت مىکنى.
حامد: همه این مسائل به هم ارتباط دارن. تو از دلایل این بىقرارى مىپرسى در حالى که من دلیل اون رو نمىدونم و باز هم مىگم که بحث «تناقض» از همین جا به وجود میاد. منم مثل همه آدمها، مثل استاد دانشگاه، مثل سران سیاسى، مثل آدمهاى عرصه فرهنگ و هرکس دیگهاى در خلوت خودم، بین نیروهاى مثبت و منفى درونىام گرفتار مىشم و از این گرفتارى به کلافگى مىرسم.
احسان: ولى کلافگى آدمهایى که مىگى اصلاً شبیه به بىقرارىهاى تو نیست!
حامد: معلومه! به این خاطر که اون آدمها هم مثل تو و من، آدمهاى یگانهاى هستن. واقعاً انتظار دارى من شبیه کسى باشم یا کسى شبیه من باشه؟ من و همه آدمهاى دنیا که روزى به دنیا اومدن، یگانهایم.
احسان: پس چرا خیلى از همین آدمهاى دنیا شبیه به همدیگه هستن ولى آدمى شبیه به تو کم پیدا مىشه؟
حامد: چه سؤال خوشگلى! اصل مطلب اینجاست. تناقض، کاستى و عدم اعتماد به نفس همینجاست. هر وقت از خودمون راضى نیستیم و در نتیجه این عدم رضایت با کوهى از غصه مواجه مىشیم، یگانگى مون رو فراموش مىکنیم. خیلى وقتها یا بهتره بگم که همیشه عشق رو در وجود شخص دیگهاى جستجو مىکنیم و محبت رو خرج اون شخص مىکنیم در حالى که عشق، خود ما هستیم نه کس دیگهاى. مىدونى یعنى چى؟ (آهى مىکشد و پس از چند لحظه با گام صداى پایینترى صحبتهایش را ادامه مىدهد) هر وقت توى تاکسى مىشینم، تا به سمت خونه یا مطب دکتر یا حتى یک توالت عمومى برم، به این فکر مىکنم که چرا خودمو کمتر از بقیه دوست دارم! مىدونى یعنى چى؟ هر وقت مىرم بانک و موجودى حسابم رو براى پرداخت قسط خونه یا ماشینم چک مىکنم، به این فکر مىکنم که چرا خودمو کمتر از بقیه دوست دارم. مىدونى یعنى چى؟ هر وقت براى عقد قراردادى به یه دفتر فیلمسازى مىرم و متوجه مىشم که بازیگراى دیگهاى هم اونجا حضور دارن، به این فکر مىکنم که چرا خودمو کمتر از بقیه دوست دارم. مىدونى یعنى چى؟ همه اینها به کاستىهاى من مربوط مىشه و کاستىهاى من به این خاطره که قوانین فیزیکى دنیاى دوروبرم، با معیارهاى متافیزیکى من همخونى نداره. منظورم از من، منِ انسانه نه منِ حامد بهداد! هسته وجودى ما کاملاً الهى و مقدسه، ولى فرود اومدن در دنیایى با مختصات ناقص، باعث به وجود اومدن تناقض و کاستى مىشه.
احسان: بین صحبتهات به تاکسى سوار شدن و چک کردن موجودى حساب بانکى اشاره کردى. مگه تو هم از این کارها انجام مىدى؟
حامد: قبول!
احسان: «قبول» یعنى اینکه تاکسى هم سوار مىشى؟
حامد: همین الان با آژانس تا اینجا اومدم!
احسان: چند لحظه قبل با اعتماد به نفس خاصى گفتى که من یک ستاره نابغه در سینما هستم.
حامد: من این حرف رو نزدم! گفتم یک بازیگر آرتیست هستم.
احسان: صدات ضبط شده! مىخواى با هم بشنویم تا مطمئن شى؟
حامد: آره حق با توئه، گفتم که یک سوپراستار نابغه هستم، حالا چه فرقى مىکنه؟ مگه حقیقت غیر از اینه؟
احسان: این نظر خودته؟
حامد: بله (براى اولین بار در مصاحبه لبخند مىزند)
احسان: چقدر با لبخند خوشگلتر مىشى! تا حالا نظرات این همه طرفدار، روى تو تأثیرگذار نبوده؟
حامد: من باید روى طرفدارام تأثیرگذار باشم نه اونها روى من.
احسان: یعنى این درسته که حامد بهداد هر جا بشینه، اعلام کنه من یک ستاره نابغه هستم؟ این براى تو بد نیست؟
حامد: من ده ساله که دارم این حرف رو مىزنم و ده ساله که داره روز به روز به تعداد طرفدارام اضافه مىشه. مىدونى هر سال چند روزه؟ سیصد و شصت و پنج روز!
احسان: الان دارى بازاریابى مىکنى؟
حامد: معلومه! دارم مشترى جمع مىکنم. کارم همینه! من حرف براى گفتن دارم.
احسان: حقیقتش اینه که من نگرانتم! وقتى بازى حامد بهداد رو توى فیلم «بوتیک» دیدم، احساس کردم یه بازیگر واقعى وارد سینماى ایران شده ولى...
حامد: همین کافیه! همین «بوتیک» براى مخاطب من کافیه و از اینجا به بعدش باید دست خودم باشه! نگران من نباش.
احسان: چرا اجازه نمىدى سوالات من کامل بشه و بعدش جواب بدى؟! صحبت کردن در رابطه با فیلم «بوتیک» فقط مقدمه سؤال من بود!
حامد: OK
احسان: من شخصیت تو رو در فیلم «بوتیک» به معناى واقعى کلمه باور کردم. حامد بهداد با توانایى، خلاقیت و هنر بازیگرى خودش وارد این سینما شده...
حامد: و با چه فاکتورهایى داره از این سینما خارج مىشه؟!
احسان: تو بازم پریدى وسط حرف من! اصلاً بحث «خروج» مطرح نیست. خیلىها با شکل و شمایل مختلفى وارد این سینما شدن ولى حامد بهداد یک اتفاق واقعى بود. نظر شخصى من و خیلى از دوروبرىهام اینه که تو از یک جایى به بعد، تکرار شدى. ما با دیدن نقش مامور ثبت احوال فیلم «آدم» نقش عاشق فیلم «مجنون لیلى»، نقش بیمار روانى «حس پنهان» و چندین و چند نقش دیگه، به این احساس مىرسیم که حامد بهداد دوس داره نقشهاى مختلف رو به خودش نزدیک کنه، نه اینکه خودش به سمت نقشها حرکت کنه! لهجه حامد بهداد روى تکتک این نقشها ثابته و تغییر چشمگیرى نداره.
حامد: در ضمن نگران خودت باش، اینو چند لحظه قبل هم بهت گفتم!
احسان: من اصلاً نگران تو نیستم، نگران اون هنرپیشه هستم که تو فیلم «بوتیک» دیدمش.
حامد: نگران اون هنرپیشه نباش، اون هنرپیشه، منم.
احسان: تو چرا نمىخواى یه جواب قانعکننده به من بدى؟
حامد: قانع کردن تو کار من نیست، کار بازیگر مورد علاقته! احتمالاً تو مشترى سینماى من نیستى.
احسان: اتفاقاً هستم که الان اینجا نشستم وگرنه وقت خودمو صرف این گفتگو نمىکردم.
احسان: تمام این حرفهایى که زدى، چه ارتباطى به جواب سؤال من داشت؟
حامد: همه حرفهایى که مىزنم، به جواب سؤال تو مربوط نمىشه. پیش میاد! من از کجا مىدونستم که قراره امروز با این مجله مصاحبه کنم؟ پیش اومد! قرار نیست همه چى به هم مرتبط باشه. داریم حرف مىزنیم. اگه دوس دارى مىتونى سوالاتو روى کاغذ بنویسى تا منم به تکتک اونا جواب بدم.
احسان: اینکه دیگه اسمش گفتگو نیست. ما داریم با هم گفتگو مىکنیم و تو قراره به سوالات من جواب بدى. من از تکرار در نقشهاى تو صحبت کردم ولى هنوز به جوابى نرسیدم. تو حتى ادعاى منو رد نکردى. لااقل مىتونستى بگى که این ادعا رو قبول ندارى.
حامد: به نظر تو مامور ثبت آمار فیلم عبدالرضا کاهانى، به قاتل اعدامى فیلم «دلخون» شباهتى داره؟
احسان: من اصلاً بحث «شباهت» رو مطرح نکردم. اگه اینطورى بود که دیگه نمىشد اسم بازیگر روى تو گذاشت. تو ادعا مىکنى که آدم باهوشى هستى ولى اصلاً به سوالات من دقت نمىکنى.
حامد: فرض کن من یه آدم باهوش و کمدقتم!
احسان (باخنده): آفرین! این خیلى خوبه!
حامد: خوشحالم که خوشت اومد!
احسان: حالا به سؤال من دقت کن. حامد بهداد، امروز نقش یه مامور ثبت آمار رو بازى مىکنه، فردا مىشه راننده تاکسى، پسفردا یه عاشق و پساون فردا قاتل. ولى مخاطب در همه این نقشها و خصوصیات متفاوتشون با لهجه ثابت حامد بهداد مواجه مىشه.
حامد: درسته! حق با توئه، چرا که من یه بازیگر مؤلفم. یه بازیگر آرتیستم. عنصر آفرینش و سرشت من تماشاییه! من شاهکارم، دیدنىام! نقش مامور ثبت آمار یا سرباز عراقى رو طورى بازى مىکنم که دلم مىخواد و کارگردان با هیجان خاصى مىگه: «همینه! بهتر از اون چیزى شد که فکرشو مىکردم!»
احسان: تا حالا با چند تا کارگردان به فیلم دوم رسیدى؟
حامد: وقتى دانشجوى تئاتر بودم، دوستى به اسم علیرضا صانعىفر بهم گفت کارگردانهاى تئاتر براى بار دوم به سراغ تو نمیان. با فاصله بهش گفتم که فلانى، فلانى و فلانى براى بار دوم به سراغ من میان نه کس دیگهاى! حمید نعمتالله بعد از «بوتیک» به من پیشنهاد داد. رسول صدرعاملى بعد از «هرشب تنهایى» به من پیشنهاد داد و باهاش کار کردم. مسعود کیمیایى بعد از «محاکمه در خیابان» به من پیشنهاد داد و باهاش کار کردم. تهمینه میلانى هم مثل حسین لطیفى بار دوم به من پیشنهاد داد. پرویز شهبازى تا به حال براى بازى توى دو،سه تا فیلم به من پیشنهاد داده. همه اینها براى بار دوم به حامد بهداد پیشنهاد دادن، حالا یا شده یا نشده!
احسان: اونایى که شده رو بگو.
حامد: با رسول صدرعاملى به فیلم دوم رسیدیم و با بقیه نه! «نه»، به این خاطر که نشده. به دلایل مختلفى نشده. شاید وقتمون با هم جور نبوده و یا شاید سر کار دیگهاى بودم و یا شاید هر چیز دیگهاى! علیرضا امینى بعد از ساخت «هفت دقیقه تا پاییز» گفت دیگه با حامد بهداد کار نمىکنم ولى زمانى که مونتاژ فیلم رو دید، منو بغل کرد و گفت: «مرسى که به خاطر فیلم من دعوا کردى، گریه کردى و داد زدى.» توى کنفرانس مطبوعاتى گفت: «گفته بودم که دیگه با حامد بهداد کار نمىکنم ولى الان از حرفم پشیمونم و باز هم باهاش کار مىکنم.» من خروجى دارم. خروجى! باید مجرى نباشى، باید کارگردان باشى تا مفهوم خروجى رود درک کنى. اون موقع معنى این حرف کارگردان رو که مىگه «این فراتر از خواستههاى من بازى مىکنه» درک مىکنى.
احسان: اون کسى که تو فراتر از خواستههاش ظاهر بشى که اسمش کارگردان نیست! کارگردان باید بدونه دقیقاً از بازیگرش چى مىخواد.
حامد: تو چیزى از بازیگرى مىدونى؟
احسان: دلیلى نداره که من چیزى از بازیگرى بدونم. همونطور که تو چیزى از شرایط مصاحبه نمىدونى. من تماشاگر سینما و تو الان سوژه مصاحبه منى.
حامد: دوس دارى یه روز، یه برنامه رو به عنوان مجرى بگردونیم تا ببینیم برنامه من تماشایىتر مىشه یا برنامه تو؟
احسان: چه پیشنهاد خوبى! فکر مىکنى جنبه «شکست» رو داشته باشى؟
حامد: اى بابا! من تموم زندگیمو شکست خوردم.
احسان: اگه ازم باختى، چى کار مىکنى؟
حامد: مىخندم، مىخندم. اونقدر مىخندم که خودمم باورم نمىشه چرا دارم اینقدر مىخندم! نه... شایدم به پات بیفتم و گریه کنم و ازت بخوام که منو ببخشى. ولى بذار در مورد بازیگرى یه چیزى بهت بگم. وقتى یه بازیگر تئاتر مىخواد بره روى صحنه، دیالوگهاشو حفظه، مىدونه چه لباسى باید بپوشه، مىدونه چه احساساتى رو باید پیاده کنه. وقتى یه بازیگر سینما مىخواد بره جلوى دوربین، دیالوگهاشو حفظه، عدد لنز رو مىدونه، موضعگیرى خودشو مىدونه، از شرایط نور آگاهى داره و خلاصه اینکه همه چیزو مىدونه و بارها تمرین کرده. اما بازیگرى فقط این نیست، خیلى بیشتر از اینه! بازیگر آرتیست مثل یک نى توخالى مىمونه که اجازه مىده تموم لحظهها از درونش عبور کنن. اجازه مىده لحظات آنى و جارى از درونش عبور کنن تا اونها رو به تصویر بکشه. بازیگرى یعنى جزئیات. آنتونى کوئین در مورد مارلون براندو همینو مىگه. مسعود کیمیایى در مورد بهروز وثوقى همینو مىگه. مىگه بهروز، پر از جزئیاته! خلاقیت یعنى همین. (شاید این سکانس، تماشایىترین سکانس مصاحبه بود. حیف که نمىتوان بازىهاى حامد بهداد را با قلم و روى کاغذ به تصویر کشید. این بازىها، اغلب همراه با بیان مثالهایى از طرف او در رابطه با بزرگان سینماى دنیا بود)
احسان: براى تئاتر «سگ سکوت» چند تا اجرا رفتى؟
حامد: فکر مىکنم از یک ماه، بیست شب حاضر بودم.
احسان: نقش «جن» رو ایفا مىکردى؟
حامد: تقریباً.
احسان: یعنى معتقدى که براى اجراى «سگ سکوت» هم هر شب متفاوتتر از شب گذشته ظاهر مىشدى؟
حامد: در جزئیات بله و این جزئیات رو من به وجود میارم، من!
احسان: تعمداً این تفاوت در اجرا رو اجرا مىکردى؟
حامد: نه، نه! مىذاشتم خودش بیاد. منتظرش مىموندم تا بیاد. اگه بخواى بهش دامن بزنى که غلط مىشه.
احسان: راستى یه ذره چاق نشدى؟
حامد: متأسفانه شدم، به خاطر بىجنبگى در زندگى و تموم گرسنگىهایى که در دوران جوونى کشیدم. به خاطر غذاهایى که در ایام فقر نمىخوردم و نمىتونستم که بخورم!
احسان: چه خوبه که این حرفها رو اینقدر راحت مىزنى.
حامد: تشویقم نکن.
احسان: تشویقت نمىکنم. فقط مىخوام بدونم که این حرفا رو جدى گفتى؟
حامد: آره من سختىهاى زیادى کشیدم. دلم لک مىزد واسه یه کاسه آبگوشت. دلم لک مىزد واسه یه کاسه کلهپاچه. دو ماه به دو ماه لباسامو عوض نمىکردم. خدا رو شکر مىکنم. بابت تمام سختىهایى که دیدم و کشیدم خدا رو شکر مىکنم. عموى من توى دانشگاه ادبیات مشهد، استاد ادبیاته. مىگفت: «عمو! یک هنرمند تا زمانى که ندونه فقر یعنى چى، هنرمند نیست» البته امروزه این حرف تبدیل به حرفى کلیشهاى شده. شاید فردى مثل ابراهیم گلستان به اندازه من زجر نکشیده، ولی بزرگی بیش از حدش از جای دیگه مییاد.
احسان: فکر نمىکنى شاید همین فقر دوران گذشته باعث شده امروز، اینقدر با اعتماد به نفس حرف بزنى و خودتو نابغه بدونى؟
حامد: نه.
احسان: یعنى اگه به لحاظ ثروت شبیه به ابراهیم گلستان زندگى مىکردى، باز هم همین حرفا رو مىزدى؟
حامد: بین من و ایشون تفاوتهاى کهکشانى وجود داره. من الان به این استدلالها نرسیدم. تمام اینها از زمان فقر و ندارى همراه با من بوده و هستن.
احسان: یعنى در اوج نداشتنها هم همینطور فکر مىکردى؟ همینطور حرف مىزدى؟ همینطور برخورد مىکردى؟
حامد: خیلى بدتر از اینها بودم. وحشىترین آدمى بودم که تا به حال توى زندگیت دیدیش! سامان مقدم داشت فیلم «سیاوش» رو مىساخت که از من خواست برم و براى حضور در فیلمش تست بازیگرى بدم ولى قبول نکردم. بعدها که تبدیل به استار شدم، به سامان گفتم: «سامان! هر وقت بخواى، میام و واسه بازیگرى در فیلم تو تست مىدم!» مىدونى چرا براى «سیاوش» تست نداده بودم؟ به خاطر اینکه اگه قبول مىکردم تست بدم، تست شده بودم ولى حالا قضیه فرق مىکنه!
احسان: ولى تو براى «لبه پرتگاه» بیضایى هم تست دادى.

حامد: آره، تست دادم. به خاطر اینکه حامد بهداد شده بودم. ولى مىدونى که براى حضور در فیلم «سگکشى» هم حاضر به تست دادن نشدم؟
احسان: یعنى مىترسیدى؟
حامد: نه، اصلاً و ابداً. اون موقع اگه کرنش مىکردم، ازم کم مىشد ولى الان اگه کرنش نکنم ازم کم مىشه. اون موقع هیچى نبودم و باید مىگفتم که همه چى هستم ولى حالا همه چى هستم و باید سرمو بندازم پایین. طرف مقابل براى من فرقى نداره. براى بهرام بیضایى تست دام ولى بعدش قراردادم رو باهاش فسخ کردم و از احسان ظلىپور خواستم به این مسأله در روزنامه بانىفیلم اشاره کنه.
احسان: ولى این حرفا خیلى عجیبه. باورکردنش سخته!
حامد: قبوله. هرچى که تو بگى قبوله.
احسان: یعنى منم باید هرچى که تو مىگى رو قبول کنم؟
حامد: نه... ابداً!
احسان: عقل سلیم مىگه حامد بهداد باید براى حضور در «سیاوش» و «سگکشى» تست بازیگرى مىداد.
حامد (با فریاد): عقل سلیم؟! حامد، دیوانه است! تو خودت مصاحبه رو با این اتهام استارت زدى. حامد که مثل دیگرون نیست. من خداى بازیگرىام. نه به خاطر اینکه از دیگرون بهترم. به خاطر اینکه از بقیه تماشایىترم. تماشایىتر!
احسان: فکر مىکنى از خسرو شکیبایى هم تماشایىترى؟
حامد: به هیچ وجه. مىدونى خسرو درباره من چى مىگفت؟
احسان: خسرو معمولاً در رابطه با یه سیاهى لشگر هم با اغراق حرف مىزد و مىگفت اگه ایشون نبودن، من هم نبودم. این عادت خسرو شکیبایى بود که آدمها رو بزرگتر از اندازهشون تعریف مىکرد.
حامد: متاسفم! خسرو منو با سیاهى لشگرها مقایسه نمىکرد. خسرو در مورد بازیگرایى صحبت مىکرد که وجود دارن و مىگفت تو هزار سال از تموم اونا بهترى! مىگفت پنج ساله که توى خونه من، حرفِ توئه! اولین بارى بود که منو مىدید ولى مىگفت من پنج ساله دارم تو رو مىبینم. به من مىگفت: «پسر! تو چرا اینقدر درجه یکى؟ چرا اینقدر خوبى؟» مىدونى من در جواب بهش چى مىگفتم؟ مىگفتم: «خسرو! اگه من خوبم، تو چى هستى؟ اگه تو خوبى، من چى هستم؟ هیچى! هیچى!»
احسان: باور کن براى من عجیبه که حامد بهداد با این همه غرور و خودخواهى، چطورى مىتونه بعضى وقتها اینقدر تواضع به خرج بده!
(حامد از حرفهاى احسان به شدت عصبانى مىشود و تنشهاى گفتگو به اوج مىرسد): به این مىگى غرور و خودخواهى؟ تو نمىتونى در رابطه با من قضاوت کنى.
احسان: ببین حامد! خودخواهى چیز خوبیه ولى تکبر چیز خوبى نیست.
حامد: نه، من تکبر هم دارم. تا حالا واژه «کبریا» یا «اکبر» به گوشت خورده؟
احسان: اینا که صفات خداونده!
حامد: بله، صفات خداونده ولى من انسان هم از خدا آفریده شدم.
احسان: اصلاً بذار برگردیم عقبتر...
حامد: چرا نمىذارى جواب سوالامو کامل کنم؟
احسان: آخه بحث ما داره از مسیر خودش خارج مىشه. بذار یه سؤال ازت بکنم. به نظر تو...
حامد: چرا اینقدر سؤال مىکنى؟ چرا نمىذارى جوابهاى قبلى رو کامل کنم؟
احسان: وظیفه مدیریت این مصاحبه با منه.
حامد: مىدونى چیه؟ اگه یه بار دیگه حرفاى منو قطع کنى، مصاحبه رو ادامه نمىدم!
احسان: انصراف تو از ادامه مصاحبه، اتفاق وحشتناکى براى من نیست!
حامد: پس مصاحبهمون تموم شد!
احسان: نمىخواى ادامه بدى؟
حامد: نه دیگه.
احسان: دلیلش رو هم نمىگى؟
حامد: نه!
احسان: باشه مشکلى نیست، خوشحال شدم.
حامد: منم همینطور، بدم نیومد!