سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لینک دوستان
عاشق آسمونی
دیـــــــار عـــــــاشـقـــــان
قاصدک
همنشین
دل نوشته ها
سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
آخرالزمان و منتظران ظهور
جاده های مه آلود
سایه
سکوت ابدی
TOWER SIAH POOSH
سیب خیال
نشریه حضور
blog MNK
آقاشیر
محب علی
.: شهر عشق :.
رویای شبانه
اردبیل بهشتی پنهان
دلـتنگـ هشـیگـــــــــی
تبسمـــــیـ بهـ ناچار
منطقه آزاد
گدایی در جانان به سلطنت مفروش
اصل 110، اصل ولایت فقیه (ولایت نیوز)
جرعه ای از شراب عشق
قافیه باران
عشق
Manna
♥Deltangi
مهاجر
محمد قدرتی MOHAMMAD GHODRATI
کلبه تنهایی
گروه اینترنتی جرقه داتکو
نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
خورشید آل یاسین
COMPUTER&NETWORK
مکاشفه مسیح
تنهاترین عاشق
پاتوق دخترها وپسرها
سرود عرش
اهلبیت (ع)،کشتی نجات ما...
بیکار الاف
السلام علیک یا فاطمه الزهراء (س)
روان شناسی * 心理学 * psychology
شخصی
مستند ظهور
نامه هایی که هیچ وقت پست نشد
بندر میوزیک
یه دخترشاد
خیارج سرای من است
حرفهای آسمانی
ساحل عشق
★ستاره ی سرخ★
وبلاگ مرزداران عشق * ایران *
عدالت جویان نسل بیدار
Sense Of Tune
هستی مامان
جدیدترین یوزر پسورد آنتی ویروس nod32- Kaspersky - Avira
***رویا***
خورجین عشق
از صدای سکوت دلم خسته ام
بیا2...در خدمتیم
از فرش تا عرش
نسل سوخته
یک جرعه آسمان
سرزمین جالب و دیدنی...!!!
فقط رایانه
عزیز دل
آزاد اندیشان
مناجات با عشق
عشقولانه
روان شناسی کودک
دختر ایران زمین
قاطی پاطی
raشبهای بی
هیئت حضرت زهرا(س)شرفویه
تنهاتر از تنها
دست نوشته های من
اللهم عجل لولیک الفرج
چرند و پرند
فریاد بی صدا
...DaYs Without You
ღ★ღفقطتوღ★ღ
هامون و تفتان
عکس های باغبادران
..::منتظر بیداری::..
صدفم چشم به راهتم برگرد
همسفر عشق
بلوچی از شهرستان چابهار
ساختمان سازی (برادران جلیلی)
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
کافه تـــــــــرانزیت
ظهور
لبخند خدا
درود بــــر پادشاهـــــم کـــوروش بــــزرگ
جنت العباس
دنیای زیبای من
عسل....
انجمن هواداران بارسلونا
وبلاگ دختری دل شکسته
کوچه های بارانی
فریاد بی صدا
اینجا،آنجا،همه جا
Romance
عــhــgـــhـــــشـــــSــeـــــق
ساعتی شادی ،لحظه ای غم
هر چی بخوای
بمب خنده
.:صدای دیدار:.
یکی بود هنوزهم هست
دلتنگی
sayeh.
عاشقانه ها
شرکت نمین فیلتر
تنهایی من
میترایسم
وبلاگ تخصصی ویندوز موبایل
بهترین اسلحه:عشق
کبوترانه
عشق طلاست
یه دختر
عشق
فریاد بیصدا
سلام بر مردان بی ادعا
آخرین منجی
عشق بی انتها
صفاسیتی
مسیحیت و ......
اینجا پسرارو مثل مگس له میکنیم
سکوت تنهایی من
wanted
عطر ریحان
hasti
...
زنده به زور
دکتر علی حاجی ستوده متخصص داخلی
اتاق دلتنگی...
حال این روزهای من
سایت پزشکی دکتر علی نوروزی
سرما
به عشق ارباب
من هیچم
شیعیان! او خواهد آمد...
نسیم
گلیرد
تکنیک های تست زنی، جزوات کنکور، سوالات دبیرستان و پیش دانشگاهی
دخترعموپسرعمو
دلتنگیهای فاطمه بانو
جزیره صداها
خدایا!!! دیدی ....... ندیدی!!!......
تنها ترین
دلنوشته من و او
کالای بیست e بیست در فروشگاه بیست y بیست
سیستم عامل، طراحی گرافیک و برنامه نویسی
راه بی پایان..
دخترخودخواه
شکلاتی شیک پوشم، یک وقت نکنی فراموشم
فقط تهی...
بازی دل
شادی(زمزمه های دلتنگی)
سیسیلی صداقت
بهترین ها دراینجا همه جور اس ام اس
سکوت
سایت مشاوره پزشکی دکتر آرش اشرفی
عروسک
کی خوشگل تره
فرزاد ملوس و پرنیاجون
پیوندهای روزانه

 

 احسان: من که تو رو از نزدیک نمى‏شناسم، فقط آثار سینمایى تو رو دنبال کردم.
 حامد: تو فکر مى‏کنى آثار من از خود من جدا هستن؟
 احسان: به حدى در بین تو و امثالت تناقض‏گویى دیدم که مى‏تونم چنین ادعایى رو هم مطرح کنم. آدم‏هایى رو مى‏شناسم که بین حقیقت خودشون و حرف‏هاى داخل مصاحبه‏شون زمین تا آسمون فاصله وجود داره.
 حامد: مى‏تونم ازت خواهش کنم برى سر اصل مطلب؟
 احسان: اصل مطلب رو ازت پرسیدم ولى جوابى به من ندادى.
 حامد: جواب دادم! گفتم که عالم من و دلیل دیوانگى‏هاى منو مى‏تونى تا حدی در جریان همین مصاحبه ببینى.
 احسان: قبول دارى که آدم بى‏قرارى هستى؟
 حامد: بله.
 احسان: دلیل بى‏قرارى‏هاى تو چیه؟
 حامد: آهان! اینجاست که به همون مسأله تناقض مى‏رسیم. من آدم باهوشى هستم. خیلى از ما بلد نیستیم صاحب اثر رو از اثر متمایز کنیم. بلد نیستیم خاستگاه اجتماعى، تربیتى و ژنتیکى یک هنرمند رو پیدا کنیم تا توسط تلفیق اون با خود اثر، به یک آنالیز درست و حسابى برسیم. تا حالا بهرام بیضایى رو از نزدیک دیدى؟
 احسان: آره.
 حامد: آقاى کیمیایى رو چطور؟
 احسان: آره.
 حامد: آقاى تقوایى رو چى؟
 احسان: نه.
 حامد: آقاى مهرجویى؟
 احسان: آره.
 حامد: بهمن فرمان‏آرا؟
 احسان: نه.
 حامد: عباس کیارستمى؟
 احسان: نه.
 حامد: بهمن قبادى؟
 احسان: نه.
 حامد: خسرو سینایى رو چى؟
 احسان: آره.
 حامد: هیچکدوم از این اسامى رو به عنوان آرتیست قبول دارى؟
 احسان: صددرصد. همه‏شون عالى هستن.
 حامد: جزو بهترین‏هاى سینما به حساب میان، اینطور نیست؟
 احسان: قطعاً همین‏طوره.

حامد: من به کرات در رفتار این افراد با تناقض مواجه شدم ولى این تناقض‏ها چیزى از محبوبیت  یا هنرمندی اون‏ها کم نمى‏کنه. دلیلش هم اینه که تک‏تک این آدم‏ها، انسان هستن و یک انسان، از مشخصات انسانى برخورداره و فقط با مشخصات انسانی دست به عملیات زیبا شناسانه میزنه. خیلى وقت‏ها گلوله‏اى به پاى شخصى برخورد مى‏کنه ولى اون شخص مجبوره که با همون پاى زخمى از نقطه الف تا ب رو فرار کنه و این کارو انجام مى‏ده. مى‏دونى چرا؟چون شرایط اونو وادار میکنه با مشخصات ضعیف انسانی دست به عملیات ورای انسانی بزنه. فکر مى‏کنى شجاعت بچه‏هاى جبهه و جنگ رو مى‏شه باور کرد؟ نه! نمى‏شه باور کرد ولى حقیقت داره. اون‏ها هم مشخصات انسانى داشتن. یک هنرمند هم با مشخصات انسانى زندگى مى‏کنه ولى مى‏جنگه! با مشخصات انسانى زندگى مى‏کنه ولى کار فرهنگى انجام مى‏ده. با مشخصات انسانى زندگى مى‏کنه ولى باید نون شب زن و بچه خودشو تأمین کنه. پس باید بپذیریم که گاهى اوقات، خواسته یا ناخواسته با تناقض مواجه مى‏شیم و انسان با مشخصات انسانى دست به اعمالورای انسانى مى‏زنه. من یک استار نابغه سینما هستم ولى پر از تناقض! یک بازیگر آرتیستم ولى مملو از کاستى!
 احسان: من بازم به جواب سوالم نرسیدم و هنوز هم دلیل بى‏قرارى‏هاى تو رو نمى‏دونم.
 حامد: بى‏قرارى یعنى همین. یعنى همین که تو خیال مى‏کنى من فقط خیس شدم در حالى که غرق یک اقیانوسم! بى‏قرارى فقط ذره‏اى از ماجراى منه.
 احسان: ولى من دارم به عنوان یک مخاطب سینما از تو سؤال مى‏کنم و تو به جاى جواب دادن به سؤال من، در مورد مسائل دیگه‏اى صحبت مى‏کنى.
 حامد: همه این مسائل به هم ارتباط دارن. تو از دلایل این بى‏قرارى مى‏پرسى در حالى که من دلیل اون رو نمى‏دونم و باز هم مى‏گم که بحث «تناقض» از همین جا به وجود میاد. منم مثل همه آدم‏ها، مثل استاد دانشگاه، مثل سران سیاسى، مثل آدم‏هاى عرصه فرهنگ و هرکس دیگه‏اى در خلوت خودم، بین نیروهاى مثبت و منفى درونى‏ام گرفتار مى‏شم و از این گرفتارى به کلافگى مى‏رسم.
 احسان: ولى کلافگى آدم‏هایى که مى‏گى اصلاً شبیه به بى‏قرارى‏هاى تو نیست!
 حامد: معلومه! به این خاطر که اون آدم‏ها هم مثل تو و من، آدم‏هاى یگانه‏اى هستن. واقعاً انتظار دارى من شبیه کسى باشم یا کسى شبیه من باشه؟ من و همه آدم‏هاى دنیا که روزى به دنیا اومدن، یگانه‏ایم.
 احسان: پس چرا خیلى از همین آدم‏هاى دنیا شبیه به همدیگه هستن ولى آدمى شبیه به تو کم پیدا مى‏شه؟
 حامد: چه سؤال خوشگلى! اصل مطلب اینجاست. تناقض، کاستى و عدم اعتماد به نفس همین‏جاست. هر وقت از خودمون راضى نیستیم و در نتیجه این عدم رضایت با کوهى از غصه مواجه مى‏شیم، یگانگى مون رو فراموش مى‏کنیم. خیلى وقت‏ها یا بهتره بگم که همیشه عشق رو در وجود شخص دیگه‏اى جستجو مى‏کنیم و محبت رو خرج اون شخص مى‏کنیم در حالى که عشق، خود ما هستیم نه کس دیگه‏اى. مى‏دونى یعنى چى؟ (آهى مى‏کشد و پس از چند لحظه با گام صداى پایین‏ترى صحبت‏هایش را ادامه مى‏دهد) هر وقت توى تاکسى مى‏شینم، تا به سمت خونه یا مطب دکتر یا حتى یک توالت عمومى برم، به این فکر مى‏کنم که چرا خودمو کمتر از بقیه دوست دارم! مى‏دونى یعنى چى؟ هر وقت مى‏رم بانک و موجودى حسابم رو براى پرداخت قسط خونه یا ماشینم چک مى‏کنم، به این فکر مى‏کنم که چرا خودمو کمتر از بقیه دوست دارم. مى‏دونى یعنى چى؟ هر وقت براى عقد قراردادى به یه دفتر فیلمسازى مى‏رم و متوجه مى‏شم که بازیگراى دیگه‏اى هم اونجا حضور دارن، به این فکر مى‏کنم که چرا خودمو کمتر از بقیه دوست دارم. مى‏دونى یعنى چى؟ همه این‏ها به کاستى‏هاى من مربوط مى‏شه و کاستى‏هاى من به این خاطره که قوانین فیزیکى دنیاى دوروبرم، با معیارهاى متافیزیکى من همخونى نداره. منظورم از من، منِ انسانه نه منِ حامد بهداد! هسته وجودى ما کاملاً الهى و مقدسه، ولى فرود اومدن در دنیایى با مختصات ناقص، باعث به وجود اومدن تناقض و کاستى مى‏شه.
 احسان: بین صحبت‏هات به تاکسى سوار شدن و چک کردن موجودى حساب بانکى اشاره کردى. مگه تو هم از این کارها انجام مى‏دى؟
 حامد: قبول!
 احسان: «قبول» یعنى اینکه تاکسى هم سوار مى‏شى؟
 حامد: همین الان با آژانس تا اینجا اومدم!
 احسان: چند لحظه قبل با اعتماد به نفس خاصى گفتى که من یک ستاره نابغه در سینما هستم.
 حامد: من این حرف رو نزدم! گفتم یک بازیگر آرتیست هستم.
 احسان: صدات ضبط شده! مى‏خواى با هم بشنویم تا مطمئن شى؟
 حامد: آره حق با توئه، گفتم که یک سوپراستار نابغه هستم، حالا چه فرقى مى‏کنه؟ مگه حقیقت غیر از اینه؟
 احسان: این نظر خودته؟
 حامد: بله (براى اولین بار در مصاحبه لبخند مى‏زند)
 احسان: چقدر با لبخند خوشگل‏تر مى‏شى! تا حالا نظرات این همه طرفدار، روى تو تأثیرگذار نبوده؟
 حامد: من باید روى طرفدارام تأثیرگذار باشم نه اون‏ها روى من.
 احسان: یعنى این درسته که حامد بهداد هر جا بشینه، اعلام کنه من یک ستاره نابغه هستم؟ این براى تو بد نیست؟
 حامد: من ده ساله که دارم این حرف رو مى‏زنم و ده ساله که داره روز به روز به تعداد طرفدارام اضافه مى‏شه. مى‏دونى هر سال چند روزه؟ سیصد و شصت و پنج روز!
 احسان: الان دارى بازاریابى مى‏کنى؟
 حامد: معلومه! دارم مشترى جمع مى‏کنم. کارم همینه! من حرف براى گفتن دارم.
 احسان: حقیقتش اینه که من نگرانتم! وقتى بازى حامد بهداد رو توى فیلم «بوتیک» دیدم، احساس کردم یه بازیگر واقعى وارد سینماى ایران شده ولى...
 حامد: همین کافیه! همین «بوتیک» براى مخاطب من کافیه و از اینجا به بعدش باید دست خودم باشه! نگران من نباش.
 احسان: چرا اجازه نمى‏دى سوالات من کامل بشه و بعدش جواب بدى؟! صحبت کردن در رابطه با فیلم «بوتیک» فقط مقدمه سؤال من بود!
 حامد: OK
 احسان: من شخصیت تو رو در فیلم «بوتیک» به معناى واقعى کلمه باور کردم. حامد بهداد با توانایى، خلاقیت و هنر بازیگرى خودش وارد این سینما شده...
 حامد: و با چه فاکتورهایى داره از این سینما خارج مى‏شه؟!
 احسان: تو بازم پریدى وسط حرف من! اصلاً بحث «خروج» مطرح نیست. خیلى‏ها با شکل و شمایل مختلفى وارد این سینما شدن ولى حامد بهداد یک اتفاق واقعى بود. نظر شخصى من و خیلى از دوروبرى‏هام اینه که تو از یک جایى به بعد، تکرار شدى. ما با دیدن نقش مامور ثبت احوال فیلم «آدم» نقش عاشق فیلم «مجنون لیلى»، نقش بیمار روانى «حس پنهان» و چندین و چند نقش دیگه، به این احساس مى‏رسیم که حامد بهداد دوس داره نقش‏هاى مختلف رو به خودش نزدیک کنه، نه اینکه خودش به سمت نقش‏ها حرکت کنه! لهجه حامد بهداد روى تک‏تک این نقش‏ها ثابته و تغییر چشمگیرى نداره.
 حامد: در ضمن نگران خودت باش، اینو چند لحظه قبل هم بهت گفتم!
 احسان: من اصلاً نگران تو نیستم، نگران اون هنرپیشه هستم که تو فیلم «بوتیک» دیدمش.
 حامد:  نگران اون هنرپیشه نباش، اون هنرپیشه، منم.
 احسان: تو چرا نمى‏خواى یه جواب قانع‏کننده به من بدى؟
 حامد: قانع کردن تو کار من نیست، کار بازیگر مورد علاقته! احتمالاً تو مشترى سینماى من نیستى.
 احسان: اتفاقاً هستم که الان اینجا نشستم وگرنه وقت خودمو صرف این گفتگو نمى‏کردم.
 احسان: تمام این حرف‏هایى که زدى، چه ارتباطى به جواب سؤال من داشت؟
 حامد: همه حرف‏هایى که مى‏زنم، به جواب سؤال تو مربوط نمى‏شه. پیش میاد! من از کجا مى‏دونستم که قراره امروز با این مجله مصاحبه کنم؟ پیش اومد! قرار نیست همه چى به هم مرتبط باشه. داریم حرف مى‏زنیم. اگه دوس دارى مى‏تونى سوالاتو روى کاغذ بنویسى تا منم به تک‏تک اونا جواب بدم.
 احسان: اینکه دیگه اسمش گفتگو نیست. ما داریم با هم گفتگو مى‏کنیم و تو قراره به سوالات من جواب بدى. من از تکرار در نقش‏هاى تو صحبت کردم ولى هنوز به جوابى نرسیدم. تو حتى ادعاى منو رد نکردى. لااقل مى‏تونستى بگى که این ادعا رو قبول ندارى.
 حامد: به نظر تو مامور ثبت آمار فیلم عبدالرضا کاهانى، به قاتل اعدامى فیلم «دلخون» شباهتى داره؟
 احسان: من اصلاً بحث «شباهت» رو مطرح نکردم. اگه اینطورى بود که دیگه نمى‏شد اسم بازیگر روى تو گذاشت. تو ادعا مى‏کنى که آدم باهوشى هستى ولى اصلاً به سوالات من دقت نمى‏کنى.
 حامد: فرض کن من یه آدم باهوش و کم‏دقتم!
 احسان (باخنده): آفرین! این خیلى خوبه!
 حامد: خوشحالم که خوشت اومد!
 احسان: حالا به سؤال من دقت کن. حامد بهداد، امروز نقش یه مامور ثبت آمار رو بازى مى‏کنه، فردا مى‏شه راننده تاکسى، پس‏فردا یه عاشق و پس‏اون فردا قاتل. ولى مخاطب در همه این نقش‏ها و خصوصیات متفاوتشون با لهجه ثابت حامد بهداد مواجه مى‏شه.
 حامد: درسته! حق با توئه، چرا که من یه بازیگر مؤلفم. یه بازیگر آرتیستم. عنصر آفرینش و سرشت من تماشاییه! من شاهکارم، دیدنى‏ام! نقش مامور ثبت آمار یا سرباز عراقى رو طورى بازى مى‏کنم که دلم مى‏خواد و کارگردان با هیجان خاصى مى‏گه: «همینه! بهتر از اون چیزى شد که فکرشو مى‏کردم!»
 احسان: تا حالا با چند تا کارگردان به فیلم دوم رسیدى؟
 حامد: وقتى دانشجوى تئاتر بودم، دوستى به اسم علیرضا صانعى‏فر بهم گفت کارگردان‏هاى تئاتر براى بار دوم به سراغ تو نمیان. با فاصله بهش گفتم که فلانى، فلانى و فلانى براى بار دوم به سراغ من میان نه کس دیگه‏اى! حمید نعمت‏الله بعد از «بوتیک» به من پیشنهاد داد. رسول صدرعاملى بعد از «هرشب تنهایى» به من پیشنهاد داد و باهاش کار کردم. مسعود کیمیایى بعد از «محاکمه در خیابان» به من پیشنهاد داد و باهاش کار کردم. تهمینه میلانى هم مثل حسین لطیفى بار دوم به من پیشنهاد داد. پرویز شهبازى تا به حال براى بازى توى دو،سه تا فیلم به من پیشنهاد داده. همه این‏ها براى بار دوم به حامد بهداد پیشنهاد دادن، حالا یا شده یا نشده!
 احسان: اونایى که شده رو بگو.
 حامد: با رسول صدرعاملى به فیلم دوم رسیدیم و با بقیه نه! «نه»، به این خاطر که نشده. به دلایل مختلفى نشده. شاید وقتمون با هم جور نبوده و یا شاید سر کار دیگه‏اى بودم و یا شاید هر چیز دیگه‏اى! علیرضا امینى بعد از ساخت «هفت دقیقه تا پاییز» گفت دیگه با حامد بهداد کار نمى‏کنم ولى زمانى که مونتاژ فیلم رو دید، منو بغل کرد و گفت: «مرسى که به خاطر فیلم من دعوا کردى، گریه کردى و داد زدى.» توى کنفرانس مطبوعاتى گفت: «گفته بودم که دیگه با حامد بهداد کار نمى‏کنم ولى الان از حرفم پشیمونم و باز هم باهاش کار مى‏کنم.» من خروجى دارم. خروجى! باید مجرى نباشى، باید کارگردان باشى تا مفهوم خروجى رود درک کنى. اون موقع معنى این حرف کارگردان رو که مى‏گه «این فراتر از خواسته‏هاى من بازى مى‏کنه» درک مى‏کنى.
 احسان: اون کسى که تو فراتر از خواسته‏هاش ظاهر بشى که اسمش کارگردان نیست! کارگردان باید بدونه دقیقاً از بازیگرش چى مى‏خواد.
 حامد: تو چیزى از بازیگرى مى‏دونى؟
 احسان: دلیلى نداره که من چیزى از بازیگرى بدونم. همون‏طور که تو چیزى از شرایط مصاحبه نمى‏دونى. من تماشاگر سینما و تو الان سوژه مصاحبه منى.
 حامد: دوس دارى یه روز، یه برنامه رو به عنوان مجرى بگردونیم تا ببینیم برنامه من تماشایى‏تر مى‏شه یا برنامه تو؟
 احسان: چه پیشنهاد خوبى! فکر مى‏کنى جنبه «شکست» رو داشته باشى؟
 حامد: اى بابا! من تموم زندگیمو شکست خوردم.
 احسان: اگه ازم باختى، چى کار مى‏کنى؟
 حامد: مى‏خندم، مى‏خندم. اونقدر مى‏خندم که خودمم باورم نمى‏شه چرا دارم اینقدر مى‏خندم! نه... شایدم به پات بیفتم و گریه کنم و ازت بخوام که منو ببخشى. ولى بذار در مورد بازیگرى یه چیزى بهت بگم. وقتى یه بازیگر تئاتر مى‏خواد بره روى صحنه، دیالوگ‏هاشو حفظه، مى‏دونه چه لباسى باید بپوشه، مى‏دونه چه احساساتى رو باید پیاده کنه. وقتى یه بازیگر سینما مى‏خواد بره جلوى دوربین، دیالوگ‏هاشو حفظه، عدد لنز رو مى‏دونه، موضع‏گیرى خودشو مى‏دونه، از شرایط نور آگاهى داره و خلاصه اینکه همه چیزو مى‏دونه و بارها تمرین کرده. اما بازیگرى فقط این نیست، خیلى بیشتر از اینه! بازیگر آرتیست مثل یک نى توخالى مى‏مونه که اجازه مى‏ده تموم لحظه‏ها از درونش عبور کنن. اجازه مى‏ده لحظات آنى و جارى از درونش عبور کنن تا اونها رو به تصویر بکشه. بازیگرى یعنى جزئیات. آنتونى کوئین در مورد مارلون براندو همینو مى‏گه. مسعود کیمیایى در مورد بهروز وثوقى همینو مى‏گه. مى‏گه بهروز، پر از جزئیاته! خلاقیت یعنى همین. (شاید این سکانس، تماشایى‏ترین سکانس مصاحبه بود. حیف که نمى‏توان بازى‏هاى حامد بهداد را با قلم و روى کاغذ به تصویر کشید. این بازى‏ها، اغلب همراه با بیان مثال‏هایى از طرف او در رابطه با بزرگان سینماى دنیا بود)
 احسان: براى تئاتر «سگ سکوت» چند تا اجرا رفتى؟
 حامد: فکر مى‏کنم از یک ماه، بیست شب حاضر بودم.
 احسان: نقش «جن» رو ایفا مى‏کردى؟
 حامد: تقریباً.
 احسان: یعنى معتقدى که براى اجراى «سگ سکوت» هم هر شب متفاوت‏تر از شب گذشته ظاهر مى‏شدى؟
 حامد: در جزئیات بله و این جزئیات رو من به وجود میارم، من!
 احسان: تعمداً این تفاوت در اجرا رو اجرا مى‏کردى؟
 حامد: نه، نه! مى‏ذاشتم خودش بیاد. منتظرش مى‏موندم تا بیاد. اگه بخواى بهش دامن بزنى که غلط مى‏شه.
 احسان: راستى یه ذره چاق نشدى؟
 حامد: متأسفانه شدم، به خاطر بى‏جنبگى در زندگى و تموم گرسنگى‏هایى که در دوران جوونى کشیدم. به خاطر غذاهایى که در ایام فقر نمى‏خوردم و نمى‏تونستم که بخورم!
 احسان: چه خوبه که این حرف‏ها رو اینقدر راحت مى‏زنى.
 حامد: تشویقم نکن.
 احسان: تشویقت نمى‏کنم. فقط مى‏خوام بدونم که این حرفا رو جدى گفتى؟
 حامد: آره من سختى‏هاى زیادى کشیدم. دلم لک مى‏زد واسه یه کاسه آبگوشت. دلم لک مى‏زد واسه یه کاسه کله‏پاچه. دو ماه به دو ماه لباسامو عوض نمى‏کردم. خدا رو شکر مى‏کنم. بابت تمام سختى‏هایى که دیدم و کشیدم خدا رو شکر مى‏کنم. عموى من توى دانشگاه ادبیات مشهد، استاد ادبیاته. مى‏گفت: «عمو! یک هنرمند تا زمانى که ندونه فقر یعنى چى، هنرمند نیست» البته امروزه این حرف تبدیل به حرفى کلیشه‏اى شده. شاید فردى مثل ابراهیم گلستان به اندازه من زجر نکشیده، ولی بزرگی بیش از حدش از جای دیگه مییاد.
 احسان: فکر نمى‏کنى شاید همین فقر دوران گذشته باعث شده امروز، اینقدر با اعتماد به نفس حرف بزنى و خودتو نابغه بدونى؟
 حامد: نه.
 احسان: یعنى اگه به لحاظ ثروت شبیه به ابراهیم گلستان زندگى مى‏کردى، باز هم همین حرفا رو مى‏زدى؟
 حامد: بین من و ایشون تفاوت‏هاى کهکشانى وجود داره. من الان به این استدلال‏ها نرسیدم. تمام این‏ها از زمان فقر و ندارى همراه با من بوده و هستن.
 احسان: یعنى در اوج نداشتن‏ها هم همین‏طور فکر مى‏کردى؟ همین‏طور حرف مى‏زدى؟ همین‏طور برخورد مى‏کردى؟
 حامد: خیلى بدتر از این‏ها بودم. وحشى‏ترین آدمى بودم که تا به حال توى زندگیت دیدیش! سامان مقدم داشت فیلم «سیاوش» رو مى‏ساخت که از من خواست برم و براى حضور در فیلمش تست بازیگرى بدم ولى  قبول نکردم. بعدها که تبدیل به استار شدم، به سامان گفتم: «سامان! هر وقت بخواى، میام و واسه بازیگرى در فیلم تو تست مى‏دم!» مى‏دونى چرا براى «سیاوش» تست نداده بودم؟ به خاطر اینکه اگه قبول مى‏کردم تست بدم، تست شده بودم ولى حالا قضیه فرق مى‏کنه!
 احسان: ولى تو براى «لبه پرتگاه» بیضایى هم تست دادى.

حامد: آره، تست دادم. به خاطر اینکه حامد بهداد شده بودم. ولى مى‏دونى که براى حضور در فیلم «سگ‏کشى» هم حاضر به تست دادن نشدم؟
 احسان: یعنى مى‏ترسیدى؟
 حامد: نه، اصلاً و ابداً. اون موقع اگه کرنش مى‏کردم، ازم کم مى‏شد ولى الان اگه کرنش نکنم ازم کم مى‏شه. اون موقع هیچى نبودم و باید مى‏گفتم که همه چى هستم ولى حالا همه چى هستم و باید سرمو بندازم پایین. طرف مقابل براى من فرقى نداره. براى بهرام بیضایى تست دام ولى بعدش قراردادم رو باهاش فسخ کردم و از احسان ظلى‏پور خواستم به این مسأله در روزنامه بانى‏فیلم اشاره کنه.
 احسان: ولى این حرفا خیلى عجیبه. باورکردنش سخته!
 حامد: قبوله. هرچى که تو بگى قبوله.
 احسان: یعنى منم باید هرچى که تو مى‏گى رو قبول کنم؟
 حامد: نه... ابداً!
 احسان: عقل سلیم مى‏گه حامد بهداد باید براى حضور در «سیاوش» و «سگ‏کشى» تست بازیگرى مى‏داد.
 حامد (با فریاد): عقل سلیم؟! حامد، دیوانه است! تو خودت مصاحبه رو با این اتهام استارت زدى. حامد که مثل دیگرون نیست. من خداى بازیگرى‏ام. نه به خاطر اینکه از دیگرون بهترم. به خاطر اینکه از بقیه تماشایى‏ترم. تماشایى‏تر!
 احسان: فکر مى‏کنى از خسرو شکیبایى هم تماشایى‏ترى؟
 حامد: به هیچ وجه. مى‏دونى خسرو درباره من چى مى‏گفت؟
 احسان: خسرو معمولاً در رابطه با یه سیاهى لشگر هم با اغراق حرف مى‏زد و مى‏گفت اگه ایشون نبودن، من هم نبودم. این عادت خسرو شکیبایى بود که آدم‏ها رو بزرگ‏تر از اندازه‏شون تعریف مى‏کرد.
 حامد: متاسفم! خسرو منو با سیاهى لشگرها مقایسه نمى‏کرد. خسرو در مورد بازیگرایى صحبت مى‏کرد که وجود دارن و مى‏گفت تو هزار سال از تموم اونا بهترى! مى‏گفت پنج ساله که توى خونه من، حرفِ توئه! اولین بارى بود که منو مى‏دید ولى مى‏گفت من پنج ساله دارم تو رو مى‏بینم. به من مى‏گفت: «پسر! تو چرا اینقدر درجه یکى؟ چرا اینقدر خوبى؟» مى‏دونى من در جواب بهش چى مى‏گفتم؟ مى‏گفتم: «خسرو! اگه من خوبم، تو چى هستى؟ اگه تو خوبى، من چى هستم؟ هیچى! هیچى!»
 احسان: باور کن براى من عجیبه که حامد بهداد با این همه غرور و خودخواهى، چطورى مى‏تونه بعضى وقت‏ها اینقدر تواضع به خرج بده!
 (حامد از حرف‏هاى احسان به شدت عصبانى مى‏شود و تنش‏هاى گفتگو به اوج مى‏رسد): به این مى‏گى غرور و خودخواهى؟ تو نمى‏تونى در رابطه با من قضاوت کنى.
 احسان: ببین حامد! خودخواهى چیز خوبیه ولى تکبر چیز خوبى نیست.
 حامد: نه، من تکبر هم دارم. تا حالا واژه «کبریا» یا «اکبر» به گوشت خورده؟
 احسان: اینا که صفات خداونده!
 حامد: بله، صفات خداونده ولى من انسان هم از خدا آفریده شدم.
 احسان: اصلاً بذار برگردیم عقب‏تر...
 حامد: چرا نمى‏ذارى جواب سوالامو کامل کنم؟
 احسان: آخه بحث ما داره از مسیر خودش خارج مى‏شه. بذار یه سؤال ازت بکنم. به نظر تو...
 حامد: چرا اینقدر سؤال مى‏کنى؟ چرا نمى‏ذارى جواب‏هاى قبلى رو کامل کنم؟
 احسان: وظیفه مدیریت این مصاحبه با منه.
 حامد: مى‏دونى چیه؟ اگه یه بار دیگه حرفاى منو قطع کنى، مصاحبه رو ادامه نمى‏دم!
 احسان: انصراف تو از ادامه مصاحبه، اتفاق وحشتناکى براى من نیست!
 حامد: پس مصاحبه‏مون تموم شد!
 احسان: نمى‏خواى ادامه بدى؟
 حامد: نه دیگه.
 احسان: دلیلش رو هم نمى‏گى؟
 حامد: نه!
 احسان: باشه مشکلى نیست، خوشحال شدم.
 حامد: منم همین‏طور، بدم نیومد!


[ جمعه 90/12/26 ] [ 12:35 صبح ] [ محسن ... ]
درباره وبلاگ

محسن ...
1- محسن هستم 20 ساله ار مشهد دانشجوی رشته حسابداری 2- عاشق سینما و حامد بهدادم 3- امیدوارم دفه آخری نباشه که میاین وبم.ممنون
موضوعات وب
امکانات وب

بازدید امروز: 4
بازدید دیروز: 7
کل بازدیدها: 67978

آپلودچت رومعکسفالخریداسم های ایرانی